سپید لحظه ها
۱۰ خرداد ۱۳۸۶
  ادامه گفتمان معیارهای اخلاقی

دوستان عزیز مدتی پیش گفتمانی را در مورد معیارهای اخلاقی (اتیک) با هم داشتیم که از نظرات بسیار خوب و گویای شما برخوردار بود. همانطور هم که در آخر مطلب پیشین عنوان کرده بودم قصد من بر این بود که بعد از اظهار نظرهای شما این مطلب را ادامه دهم که متاسفانه مدت زمانی به تعویق افتاد. در این پست سعی میکنم به ادامه آن بپردازم و هدف خود را از مطرح کردن این مبحث با شما در میان بگذارم. همانطور که همه میدانیم بررسی این مطلب مورد جدیدی نیست، طی سالیان دراز از طرف افراد مختلف چه جامعه شناسان کلاسیک به مانند ماکس وبر و یا کارل مارکس که در مانیفست خود به خوبی نقش تغییر ارزشهای اخلاقی را به دنبال تغییر سیستمهای حاکم و سعی سیستمهای در قدرت در نهادینه کردن آنها در اجتماع به منظور تحکم و ادامه بقای عمر خود آنالیز کرده ، به همچنین از طرف جامعه شناسان و دیگر متخصصان زمان حال در دیسکورسهای مختلفف به مراتب مطرح گردیده است.
شکی در این نیست که جوامع بشری نیاز به ارزشهای اخلاقی و اتیک در چارچوبی انسانی با پشتوانه احترام به همنوع ، حفظ مرزهای شخصی و سلامت روح دارد.
هدف من از مطرح کردن این گفتمان توجح به آن قسمت از این نیروی اخلاقی نهادینه شده و جا افتاده در اذهان جامعه است که با حقوق طبیعی انسانی مغایرت دارد ، به همچنین مانع پشرفت فرهنگ و علم در جامعه میشوند.
جامعه ای که در آن به دنیا آمده و رشد میکنیم : خانواده، جامعه بیرون از محیط خانواده و سیستم آموزش و پرورش همراه با ساختارهای دینی، سنتی، فرهنگی ،آیدئولوژیکی پاکتی پر از نمودارها و چهارچوبهای اخلاقی را برای " انسان خوب " بودن به ما انتقال میدهند. این ارزشها در قسمتی از روح ،روان و احساسات ما جا میافتند ، تبدیل به قسمت بزرگی از هویت شخصی و شخصیتی ما میشوند و با عقل و اینتلکت پیوند برقرار میکنند.تا زمانی که معیارهای اخلاقی موجود در شخص بین رابطه عقل با احساس او ایجاد تناقضی نمیکند و شخص خود را در نوعی تعمین روحی حس میکند مشکل چندانی وجود ندارد و شخص نیازی نیز به پشت پا زدن و یا تغییر گزینه های اخلاقی خود نمیبیند.
نکته قابل توجح اینجاست که انسان موجودیست چند بعدی و هر بعد او نیز از قسمتهای متعددی تشکیل شده که در امتداد باز هر قسمت نیاز خاص خود را به همراه دارد.

پی نوشت 1:
دوستان عزیز در حال نوشتن مطلب بالا بودم که در این لحظه ساعت 2 نیمه شب به تاریخ 31.05.07 دکتر پدرم با من تماس گرفت که حال پدر خیلی بد است و در راه وداع است. میدانم مدت زیادی بود که ننوشته بودم و این مطلب بالا را هم نیمه تمام گذاشتم. ولی باید پیش پدرم برم و این لحظه های آخر را همراه او باشم. بهتر دیدم که این نوشته را با همین حالت تمام نشده فعلا درج کنم که دلیلی برای برگشتنم باشد و آن را به اتمام برسانم چرا که نمیدام غیبتم باز چقدر طول بکشد. قصدم از درمیان گذاشتن این مسئله با شما عزیزان ناراحت کردن شما نیست بلکه فقط به منظوره توضیح وظعییت خودم است. کمال شرمندگی از اینکه بعد از غیبت طولانیم نتونستم این نوشته بالا را به اتمام برسانم. حتمأ بر میگردم و آن را به آخر مینویسم اما نمیدانم که چه مدت طول خواهد کشید. از درک همه شما کمال تشکر را دارم.
پدرم برام همیشه در مراحل زندگیم تکیه گاه گرم و محکمی بوده...
دوستار همگی شما سپیده
پی نوشت 2:
در ساعت 2 و نیم صبح پنجشنبه 31.05.07 پدرم از میان ما رفت. با او وداع کردم، حرف زدم، نوازشش کردم .... مدت زیادی بود که مبتلا به بیماری آلزهایمر شده بود و به مرور زمان بدتر میشد ولی باز هم مرگش برام غیر منتظرانه بود. این روزها عزادارم هر چند که هنوز این اتفاق کاملا باورم نشده... به بابام وابستگی روحی عمیقی داشتم، فکر میکنم این احساس تا به آخر عمرم با من بماند.احساس میکنم که او برایم همیشه زنده خواهد ماند هر چند که دیگه از نعمت دیدنش و لمس کردنش محروم میمونم.... سخته خیلی سخته والا
2.06.07 ساعت نزددیک به سه صبح
-----------------------------------------
 
Comments:
Let us swap links:

This is my Men's Rights website:
http://mikeeusa.blogger.com

I cannot read your writing as it's in arabic.
 
سپیده عزیز،
درگذشت پدر رو تسلیت می‌گویم. غم بزرگی است که نمی‌توانم ادعا کنم قادر به درک آن هستم . اگر می‌توانستم بخشی از غم تو را شریک شوم این کار را می‌کردم اما شاید این هم ادعایی گزاف باشد . اما فکرم با توست .می‌دانم لحظات سختی را گذراندی، ولی حتی برای من سخت نیست که حدس بزنم پدر زندگی عزتمند و پرباری داشت که ثمره‌اش وجود ارزشمندی چون تو است. مرگ پایان تمام دردها و دغدغه‌های ماست . گرچه شاید پدر از رنج بیماری رها شد ولی فقدان وجود بی‌مانندش قابل جبران نیست . ای کاش زندگی ما هم اینچنین موثر و پربرکت باشد که پس از رسیدن به این سرنوشت محتوم کسانی جای خالی ما را حس کنند.
با‌اینکه محدودیت‌ها باعث کاستی‌ها می‌شوند و گاهی ذهن انسان یارای اتخاذ بهترین تصمیم نیست ولی مطمئنم تو هر آنچه در توان داشتی انجام دادی. برای تو و برای سایر عزیزانت آرزوی کامیابی می‌کنم و بار دیگر این فقدان را به تو تسلیت می‌گویم.

کوشا
 
سپیده جان از شنیدن این خبر خیلی ناراحت شدم و باتو همدرد هستم هر چند که از رفتن پدر من بیست و اندی سال میگذره . روحشان شاد و یادشان گرامی . گاه وقتی عزیزی به بیماری دچار میشه شاید که مرگ آرامشی باشه که خلاصه بهش رسیده . بقول احمد شاملو ...هر مرگ اشارتی ست به حیاتی دیگر ...یاد و خاطره پدرت همیشه با تو همراه خواهد بود حتی اگر روزی بعداز بیست و اندی سال مثل من فکر کنی که پدر چطور میخندید یا حرف میزد ؟؟؟ امیدوارم که غم آخر باشه برای تو و خانواده . با آرزوی صبر و تحمل روز افزون برای تو و باقی خانواده عزیزت.
 
سپیده جانم سپیده جانم
چه حالی شدم
واااای
من چرا حالا باید خبر بشم؟
چرا پی نوشت هات رو ندیده بودم
تسلیت میگم از عمق دل
اینقدر حالم بد شد و از خودم بدم اومد که چرا
......
برات نامه میدم نازنین
من رو ببخش
روح پدرت شاد
 
سپیده نازنین . اولین بار است که مهمان اینجایم و اینچنین ...
همدردی مر بپذیرید از صمیم قلب . یاد و خاطره شان جاودانه .
 
سپیده جان
ایمیل دادم برگشت خورد
به همون ایمیلی که همیشه باهات تماس داشتم
 
سپیده جان غم از دست دادن پدرت رو تسلیت می گم. متاسفم.
 
سپیده جان درگذشت پدرتون رو تسلیت میگم . روح پدرت شاد .
منو هم در غمت شریک بدان .
شهربانو
 
http://www.aavang.ir/weblog/2007/06/post_533.html
 
دوستان عزیز و خوبم از همدردی همگی شما کمال تشکر و سپاسگذاری را میکنم،پوزش که زودتر جواب همدردی شما را ندادم، در حال حاضر لحضات خاصی را پشت سر میگذارم .گذر از این پروسه و حل کردن این اتفاق برام به واقع بسیار سخته. متاسفانه نه تنها پدرم را که در آلمان در کنارمان بود از دست دادم بلکه عمه عزیزم هم که که در ایران زندگی میکرد و با او هم رابطه قلبی و روحی عمیقی داشتم به فاصله چند ساعت قبل از فوت پدر که او هم مدتی در بستر بیماری بوداز دست دادم ، که البته از فوت عمه چند روز بعد از فوت پدر با خبر شدیم.هر دو خواهر و برادر خیلی هم دیگر را دوست داشتند و پیوند قلبی عمیقی با هم داشتند که در مرگ هم همدیگر را تنها نگذاشتند، ولی هر دوشون مرا تنها گذاشتند، هر چند که حد اقل این خشنودی را میتونم داشته باشم که بابام تنها نیست و خواهر عزیزش، عمه دوست داشتنی من که نیم بشتر خاطرات مهم و زیبای کودکی و نوجوانی من همراه بااو بود در کنار پدرم است و هر دو تنها نیستند. شاید این احساس برای خشنودی دل خودم و بهتر از پس مقابله با خلع روحی که گاهی بهم دست میده باشه ، چرا که چندان به به زندگی بعد از مرگ تا به حال اعتقادی نداشتم.
مینوی گل و نازنینم چقدر من را شرمنده کردی.مگر من برای تو چه کار کردم که انقدر به من لطف و محبت داری.از نوشته ای که در خصوص فوت پدرم در وبلاگت برام نوشتی دیدن کردم و چه همدردری از این بالاتر و چقدر بهم احساس گرما داد. واقعا شرمندت شدم. از راه دور به گرمی به آغوشت میگرم و میبوسمت عزیز راوی.
باز هم از همه عزیزان تک به تک کمال تشکر را دارم و مدتی دیگر که کمی ثبات روحی بهتری پیدا کردم بیشتر براتون مینویسم و از تک تک دوستان به نوبه تشکر میکنم. مدتی هم نتونستم به دانشگاه برم. از هفته گذشته دوباره شروع به شرکت در کلاسها کردم، هر چند که ساده نیست و برای آخر ترم باید روی یک پروژه گسترده کار کنیم که احتیاج به کار زیاد و تمرکز فکر متداوم داره،ولی شاید دلیلی وکمکی برام در حال حاضر باشه که وجود موجود خودم را در رابطه با بعد های دیگر زندگیم که برام مهمن و باعث برقرار کردن پیوند با زندگی میشن حس کنم و از این طریق در جریان جاری زندگی قرار بگیرم.
دوستاره همگی شما
سپیده
 
در ضمن مینو جان آدرس ایمیلم را که در وبلاگ بود مجبور شدم که مدتی پیش ببندم به دلیل اینکه مدتی بود مدام برام ایمیلهای اسپم میومد. تا چند روزه دیگه یک آدرس ایمیل دیگه برات میفرستم، راوی خوب و مهربون.

باز هم از همه دیگر دوستان ،کوشای باصفا، شهره خوب ،شهربانوی گرامی، مخمل بانو و بیدقرمزدوستان جدید و عزیز کمال تشکر را میکنم.
سپیده
 
سپیده عزیز من رو هم در غم از دست دادن پدر بزرگوارو عمه نازنینت شریک بدون برای تو نازنین صبر و آرامش آرزو دارم . روح آن دو بزرگوار هم شاد
 
هر چقدر سن مامان و بابام بيشتر ميره بالا حس ميكنم بيشتر بايد كنارشون باشم بيشتر نگاهشون كنم بيشتر ببوسمشون چرا كه حس ميكنم اونقدر كم دارمشون كه نگو... بهت تسليت ميگم و برات صبر ارزو ميكنم..
 
سپیده جانم
تو بزرگواری و بدون که خیلی اعصابم به هم ریخت که به موقع تسلیت نگفتم
همه ی ما رفتنی هستیم مهم اینه که چی از خودمون باقی می گذاریم
وقتی دختری چون تو را می بینم مسلما" این را متوجه میشم که پدرت مرد بزرگی بوده
در گذشت عمه ی گرامی ات رو هم تسلیت میگم
ما از اسرار بی خبریم چه می دانیم شاید که رفتن هر دوشان با هم نکته ای داره که ما از اون غافلیم
بگذار برات یه چیزی رو بگم
سالها قبل وقتی برادر دومم رو خدا میده پدرم برای عموم نامه می نویسه که خدا پسر به ما داده اسمش رو گذاشتم ناصر
چهار ماه بعد عموم نامه برای پدرم می نویسه
که خدا به من هم پسر داده اسمش رو می گذارم خسرو تا وقتی بزرگ شدن و با هم اینور اونور رفتن همه بگن " ناصر خسرو "
...
گذشت
برادرم ناصر 5 سال پیش فوت کرد و درست چهار ماه بعد خسرو پسر عموم از دنیا رفت
این دو تا عمرشون دقیقا" اندازه ی هم
هر دو خوشی نکرده هر دو عمر کوتاه
....
بگذریم سرت رو درد آوردم
من متاسفانه شماره تلفنت رو هم گم کردم
منتظر ایمیلت هستم
یادت باشه به ایمیل جدیدم بفرستی همون که در وبلاگ جدیدم هست
می بوسمت
و
روح شان شاد
 
روحشان شاد
این خاصیت طبیعت است عزیز
بقا وجود ندارد
پدر تاج سر فرزند ست وقتی فرزندی پدر از دست می دهد گویا کسی این تاج را از او می رباید
خاطرشون همواره زنده باد
 
Sepideh jan
alan didam in neeshte ra.
besyar motasef shodam.omidvaram roozaye sakht ra separi arde bashi.
barayat roozaye pishe roo ra barayat behtarinha ra arezoomandam
mibusamet Narges(neylabak)
 
سلام دوست عزیز متاسفم از شنیدن این خبر که پدرت رو از دست دادی
. اما یادش همیشه پشتوانه و همراه تو می مونه
 
سلام . از اين كه پدرتون رو از دست دادي متاسفم . خيلي متاسفم . اميد وارم تنها نباشين . كسي پيشتون باشه كه تسكين تون بده . وبلاگ شما خيلي كمك ام كرد . اومده بودم خوشحالي اي كه نوشته هاتون برام ايجاد كرده بود با شما قسمت كنم ولي حالا پي نوشت مطلبتون رو خوندم ...نمي دونم چي بگم . آدمهاي نزديك آدم زود فراموش نمي شند . هميشه بودند و سخته كه جاي خالي شون رو قبول كنيم . همه اينايي كه وبلاگت رو مي خونند دوست تو هستند . همه دوست ات دارند . تنها نيستي . ببخش.
من ترنس هستم . تازه وبلاگ درست كردم . يه نفر لينك داد به وبلاگ شما خيلي دلم مي خواست تعريف كنم چطور مطلب كه نوشته بوديد راجعبه ترنس سكشوال بمنو نجات داده . ولي باشه براي بعد . آدرس ايميلتون رو پيدا نكردم .
مراقب خودتون باشين .
 
سلام سپیده جان شما کجائید ؟ چرا دیگه نمی نویسید ؟ دلمون برات تنگ شده اخه
شهربانو
 
سلام سپیده جان من مدتها بود از وبلاگستان دور بودم، و الان این خبر رو خوندم..خیلی متاسفم، می فهمم چقدر سخته، فکر می کنم اینکه در آخرین لحظه ها تونستی کنارشون باشی خودش خیلی خوبه، من خودم عزیزانی رو از دست دادم که نتونسته بودم ببینمشون و این خیلی سخت بود...هر چند که در هر حالش سخته...خیلی متاسفم، اگر کاری از من بر میاد حتما بگو. منتظر برگشتنت هستم، قربانت
 
Salam Sipedeh Jan,

Man hamin alan webloge to ro bad az modatha check kardam ke bebinam dobareh shoro kardi be neveshtan ke khabare fote pedar va ameye azizet ro didam, khaili motasef shodam, omidvaram khoda be to va khanevadat sabr bedeh va be oonha ke raftand aramesh az darke khoshbakhti har rozeye shoma ha me mondid,

Khoob bash lotfan,
Sahar

say kardam behet in matno email konam ke barghasht
 
سلام سپیده عزیز
متاسفم که بعد از مدت ها که به اینجا سر زدم با این خبر تاسف برانگیز مواجه شدم. همدردی منو بپذیرید. پدر من هم در شرایط چندان مطلوبی نیستند. متاسفم که جدایی ها می تواند این چنین ناگوار باشند. امیدوارم گذشت زمان کمک کرده باشد که تحمل ناملایمات برایتان آسان تر شود. امیدوارم سلامت باشید و پیگیری اهداف زیبای خودتون رو در زندگی تداوم ببخشید. با دوستی
 
سلام سپيده جان..من بعد از مدت ها امروز به وبلاگت اومدم.واقعا شك شدم! / فوت پدر رو بهت تسليت ميگم. / من واقعا دلم براي نوشته هات و نظرات توي وبلاگم تنگ شده / نميخواي چيزي بنويسي ؟
 
سپیده میخواستم بگم کتابی که تازه برای بچه ها و نوجوانان منتشر شده را دیدی؟ جالبه این اولین کتاب به فارسی برای کودکان است که نظر مثبتی نسبت به همجنسگرایی داره. وبلاگش اینه
http://kudakaniran.com/
 
سلام سپیده جان دلم برات تنگ شده چرا دیگه نمی نویسی ؟
شهربانو
 
sepideyye aziiz salam.
khoshhal misham Email addreset ro dashte basham . mitooni be soorate comment bezary to weblogam?
assan eftekhar midi ke biaee?
 
ارسال یک نظر



<< Home
تمامی حقوق مادی و معنوی مطالب و محتویات این وبلاگ متعلق به نویسنده وبلاگ میباشد.به مطالب میتوانید با اطلاع قبلی به دارنده وبلاگ لینک دهید.متشکر

نام:
مکان: آلمان